در کعبه گر ز دوست نبودی نشانه ای
حاجی چه التفات نمودی به خانه ای؟
مرغان آن هوا به زمین چون کنند میل؟
تا در میان دام نبینند دانه ای
بویی ز وصل اگر به مشامش نمی رسید
رغبت به هیچ موی نمی کرد شانه ای
این کوشش و کشش همه بی کار چون بود؟
عاقل چگونه دل بنهد بر فسانه ای؟
تا عشق آتشی نزند در درون دل
از راه سینه کی بدر افتد زبانه ای؟
محتاج پیک و نامه نباشد مرید را
کانجا کفایتست سر تازیانه ای
خیز، ای رفیق خفته، که صوت نشیدخوان
آتش فگند در شتران از ترانه ای
ثابت نباشد آن قدم اندر طریق عشق
کو می کند ز خار مغیلان کرانه ای
گر راستست، هر چه طلب می کنم تویی
وین راه دور نیست بغیر از بهانه ای
با اوحدی یکی شو و مشنو که: در وجود
هرگز در آن یگانه رسد جز یگانه ای
ما را اگر محال نباشد به پیشگاه
این فخر بس که: بوسه دهیم آستانه ای